داشته های اساسی یک تاجر در بیانی از استاد وحید
وقتی صحبت از کار حرفه ای می شود، منظور تسلط هر شخص بر کار خودش است. هر شخصی که مدت زمان کوتاهی صرف فراگیری کاری کرده باشد، نمی تواند ادعای حرفه ای شدن در آن کار را داشته باشد؛ به طور مثال یک مکانیک حرفه ای 3-4 ماه وقت می گذارد تا تنها با ابزار کار خود آشنا شود و این مهم در مشاغل دیگر نیز صدق می کند.
لینک دانلود
باید هزینه حرفه ای شدن را پرداخت!
ما در کار حرفه ای بیش از هر چیز نیاز به تخصص داریم یا نباید وارد کار حرفه ای شد و اگر شدیم باید هزینه آن را بپردازیم. هزینه آن نیز همان تسلط و تخصص است و هیچ گاه با عجله به این مهم نخواهیم رسید؛ به طور مثال ما در فوتبال 13 ارنج متفاوت داریم و تمام مربیان یکی از این 13 ترکیب را برای تیم های خود می چینند؛ مثلا آلکس فرگوسن ترکیب تیم خود را 2-4-4 می چیند یا پپ گواردیلا سیستم 1-3-3-3 را برمی گزیند اما بر اساس شرایط ارنج خود را تغییر می دهد چرا که مربیان حرفه ای حتی در بین دو نیمه ترکیب خود را عوض می کنند. دلیل این عوض شدن ترکیب ها حرفه ای بودن این مربیان است چرا که مربی حرفه ای به دنبال نتیجه گرفتن است.
فایل صوتی کامل مبحث “کیمیای عزت نفس در تجارت” را اینجا می توانید گوش کنید و دانلود کنید:
تجارت زودپز نیست و پول ترسوست
ما در کار تجارت نیز باید حرفه ای باشیم و به دنبال فروش محصولات خود باشیم اما وقتی شیوه مذاکره ما با تمام مشتریان یکسان است، نمی توانیم انتظار نتیجه گیری از همه آنها را داشته باشیم. تجارت زودپز نیست، ما باید ابتدا تخصص آن را بیاموزیم و بعد به دنبال سود گرفتن از آن باشیم. در تجارت با پول سروکار داریم که ذاتا ترسو است، بنابراین باید وقت گذاشت تا نحوه سود گرفتن از آن را فرا گرفت. در حال حاضر آراد آن را به صورت رایگان به علاقه مندان می آموزد.
آدم پولساز داریم ولی شغل پولساز نداریم
به اعتقاد من ما آدم پولساز داریم ولی شغل پولساز نداریم. من با آدم های موفقی مواجه شده ام که ادعا می کنند اگر تمام اموال من را بگیرید و مرا در میان کویر رها کنید، دو سال دیگر همین ثروت را به دست می آورم. این گونه آدم ها را پولساز و بلد کار می نامند. دلیل موفقیت این افراد این است که همه توان خود را در یک چیز جمع کرده اند و فقط پول و تجارت را می فهمند!
به مشتری وقت دقیق بدهید و نگویید هر وقت خودتون صلاح دونستید!
مبحث امروز ما در خصوص اعتماد به نفس و عزت نفس است که در تجارت با ما چه کار می کنند؛ به طور مثال مشتری به ما می گوید من کی خدمت شما برسم و شما به وی می گویید هر وقت صلاح دونستید در صورتی که آدم باید عزت نفس داشته باشد و خود شما باید برای مشتری خود زمان مشخص کنید. این جمله از نظر مشتری به معنای بیکار بودن و علاف بودن شماست و مشتری دلیل به کار بردن این عبارت را از سوی شما حمل بر تواضع نمی داند، حتی در این گونه موارد از اعدادی چون 10 یا 11 هم نباید استفاده کرد و باید به مشتری این گونه بیان کرد که من در ساعت 10 و 20 دقیقه در خدمت شما هستم.
تعریف عزت نفس
تعریف اولیه عزت نفس این است که من در درون خودم خود را لایق بهترین ها بدانم؛ باید خود را لایق آرامش و زندگی خوب بدانیم. وقتی من خودم را رو عدد 10 بستم چرا باید از خدا انتظار 1000 داشته باشم. خدا در این گونه موارد به بنده خود می گوید من بخیل نیستم اما ابتدا ببین خودت با خودت چند چندی؛ بنابراین باید ذاتا خود را لایق زندگی مطلوب و رفاه خوب دانست و قلبا باور داشت که می توانیم به آن دست پیدا کنیم. متاسفانه برخی از ما خودمان این را برای خود قفل کرده ایم.
ما اول باید خود را بزرگ پنداریم و مانفیست شخصیتی خود را بشناسیم سپس به دنبال جذب دیگران برویم. وقتی ما بزرگ شویم خود به خود بزرگترها نیز به سمت ما گرایش پیدا می کنند.
گدای میلیادر نباش!
تمام اینها به معنای آن نیست که من حتما باید از لحاظ مالی در سطح بالایی باشم، خانواده بزرگی داشته باشم یا اسپانسر قوی داشته باشم چرا که هیچ آدم صدی در روی کره زمین وجود ندارد. اصولا زمانی که آدم ها با نداشته های خود رشد کنند می توانیم آن را عزت نفس بنامیم. برخی از آدم ها عزت نفس پایینی دارند، با اینکه طرف میلیاردر هست اما همانند گدایان رفتار می کند؛ به این دسته از افراد گدای میلیاردر می گویند. دکتر فوق تخصصی را می شناسم که به خاطر 500 هزار تومان منشی خود را از مطب بیرون کرده و خودش کار منشی را انجام می دهد و با آنها سر هزینه عمل چانه زنی می کند. من اگر حیوان خانگی هم داشتم اجازه عمل آنها را به امثال این پزشکان نمی دادم چه برسد به اینکه بخواهد خودم را عمل کند. این نشان از عدم عزت نفس آنها دارد.
جنگ “من هستم” ها با “من می توانم” ها!
اعتماد به نفس جرات و اذعان افراد به توانایی های خود است. متاسفانه آدم های موفق جامعه ما افرادی هستند که با وجود بهره مندی فراوان از اعتماد به نفس، خالی از عزت نفس هستند. برخی افراد مورد تحسین همگان قرار دارند و جملگی آنها را قبول دارند اما تنها کسی که آنها را قبول ندارد، خودشان هستند. در درون آنها یک بی عرضه محض به درد نخور لانه کرده است که سبب شده در یک پاردوکس بین تایید مردم و تکذیب خودشان قرار بگیرد. «من هستم» های ضعیف با «من می توانم» های بزرگ همیشه در درون این گونه افراد در حال جنگ هستند.
صحبت در اعتماد به نفس به معنای آن است که من جرات ورود پیدا کنم و این جرات نیز به معنای رسیدن به 100 نیست. زمانی که بازار کار نداریم نباید برای خود تکلیف اضافه بگذاریم. تحصیل در رشته ای که بازار کار ندارد یکی از آن مواردی است که می تواند حکم تکلیف اضافه برای ما را داشته باشد یا مثلا برخی از افراد وارد بازار کار نمی شوند چون معتقدند اگر در آن حضور پیدا کنند باید کل بازار را در دست بگیرند در صورتی که نه کسی از آنها چنین درخواستی دارد و نه چنین امری دست یافتنی است. هدف از حضور در بازار تجارت باید درآوردن پول باشد و فیلترهای ذهنی نامربوط باید از ذهن ها زدوده شود. توقعات بی جا از خود باعث می شود تا ارزش هایی در من خلق شوند که اصلا ارزش نیستند و در واقع با این کار سر خود کلاه گذاشته ام. آنچه اهمیت دارد جرات حضور است و کمال را باید کنار گذاشت.
زیرساخت من تاجر موفق اساسا با اعتماد به نفس و عزت نفس شکل می گیرد. عدم شکل گیری توامان این دو سبب می شود تا من نه همکار خوبی باشم نه پدر خوبی و نه تاجر خوبی. این اعتماد به نفس و عزت نفس حتما باید در تمام مشاغل وجود داشته باشد. همه چیز به شخصیت آدم ها بستگی دارد؛ مثلا در حال حاضر پزشکی در حاشیه شهر قم کارش آنچنان گرفته که همگان از مرکز شهر به ایشان مراجعه می کنند. دلیل استقبال از آن پزشک اعتماد به نفس بالای وی است که موجب گرایش افراد به ایشان می شود.
تاجران باید بدانند اگر ضعیف صحبت کنند مشتری خود را از دست خواهند داد. وقتی حرف حق ضعیف بیان شود، آن حرف را شکسته ایم ولی اگر حرف باطل را محکم بیان کنید، مردم آن را باور خواهند کرد. این نکته را نیز نباید فراموش کنیم که تاجران باید با تخصص صحبت کنند و نباید سخنان کذب و غیر واقعی درباره محصولات خود داشته باشند.
عزت نفس به معنای ارزشمند بودن من است؛ به طور مثال در یک اداره کارمند ارزشمندی حضور دارد اما رییس آن اداره واقعا آدم به درد نخوری است و صرفا به دلیل داشتن ژن خوب در آن پست مشغول به کار شده است! این مدیر قطعا فاقد عزت نفس است و وارد هر جایی شود خودش، خودش را قبول ندارد. وقتی افراد بی لیاقت که حتی خودشان نیز خود را قبول ندارند بر مسند کاری می نشینند معمولا مجبور به اعمالی چون باج دادن به افراد و پاچه خواری می شوند تا بتوانند در سمت خود باقی بمانند.
اقتصاد باید دست تاجرهای موفق باشد
یکی از اصلی ترین دلیل مشکلات اقتصادی جامعه ما حضور افرادی است که تنها از طریق مطالعه بر مسند امور اقتصادی نشسته اند. بی شک افرادی که هیچ گاه معامله اقتصادی نداشته و صرفا بر اساس مدرک تحصیلی و مطالعات اقتصادی در سمت هایی چون وزیر مشغول به کار شده اند، نمی توانند هیچ کاری برای برون رفت اقتصاد کشور از برزخ کنونی باشند. نظریات ارایه شده در کتب غربی بر اساس شرایط آن کشورها به نگارش درآمده اند؛ مثلا کتابی که در کشور کانادا با وام دو درصد نوشته شده چه به کار ما می آید؛ آخر خواندن کتابی که محصول کشورهایی است که دولت شان بیشتر از خود مردم دغدغه صاحب خانه شدن افراد جامعه را دارد، چه ربطی به جامعه ما دارد؟ فردی که آن کتاب را نوشته اگر در ایران بود تبدیل به یک دیوانه زنجیری می شد! دانش اقتصاددانان غربی تجربی است و کاملا بر اساس تجربه اشخاص شکل گرفته است. اگر اقتصاد را به چند تاجر موفق می دادیم، الان در چنین وضعیتی به سر نمی بردیم اما متاسفانه به دلیل اینکه این امر مهم به افرادی که صرفا رتبه دانشگاهی خوبی به دست آورده اند، سپرده شد دچار مصیبت عظمای کنونی شده ایم.
هیچکس با افراد پاچه خوار شریک نمی شود. هیچ دلیلی ندارد به جای افراد طایفه و فامیل با آنها شریک شد. فردی که بخواهد با کسی شریک شود در هنگام صحبت با آن فرد مدام آب دهن خود را قورت نمی دهد. اگر عزت نفس نباشد حس ارزشمندی در من نیست و وقتی این حس ارزشمندی در من نباشد تبدیل به آدم چاپلوس می شوم. گاهی افراد در هنگام صحبت با ما حالشان خوب می شود اما هرگز پول خود را به ما نمی دهند. این افراد در کنار باج دادن تصمیمات عجیب و غریب می گیرند؛ مثلا بیان می دارند من باید فلان کار را متحول کنم و چون قادر به انجام آن نیست، برچسب بی عرضگی نیز به وی می خورد و دیگر به عنوان یک فرد باج دهنده بی عرضه شناخته می شود.
دلیل نسبت بی عرضه بودن افراد به آنها قول الکی دادن به خویش است؛ آنها معمولا وعده هایی می دهند که حتی قبل از مطرح شدن هم تحقق آنها در ذهن نمی گنجد! دلیل این قول های بی اساس تایید دیگران است. باور کنید افرادی که به عنوان ثروتمندترین ایرانیان می شناسید، همگی فیک هستید و میلیاردرهای اصلی را این افراد تشکیل نمی دهند چرا که متمول ترین ایرانیان اصلا بر سر زبان ها نمی افتد؛ یک بار برادران گمنام به خاطر موضوعی پولدارترین فرد ایرانی را نام برد که هیچ کس او را نمی شناسد.
آکواریوم تأیید دیگران
افرادی که عزت نفس ندارند تنها به دنبال دیده شدن و تایید افراد از خود هستند. برخی افراد هیچ وقت راجع به موضوعات مختلف نظر نمی دهند چون می خواهند در آکواریوم تایید دیگران زندگی کنند. این افراد به دلیل آنکه برای خود پلن بزرگ می چینند پا به دنیای چاپلوسی قدم می نهند و در دنیای چاپلوسی تصمیمات عجیب و غریب می گیرند و پس از ناکامی در این تصمیمات خود را بی عرضه می پندارند و پس از آنکه حس بی عرضگی موجب آزار و اذیتش می شود به تخریب موفقیت های دیگران روی می آورد؛ مثلا وقتی درباره موفقیت فلان اشخاص با آنها صحبت می کنیم از عبارت هایی چون «آقا بزار دهنم بسته بمونه» و … استفاده می کند یا مثلا به آنها می گویند فلانی مقدار زیادی بار به خارج از کشور صادر کرد و وی در جواب می گوید «تو باور کردی فلانی بار صادر کرد» یا «یه خبری شنیدم از دخترعمه اش». آنها از یک جایی به بعد برای ثابت کردن خود نزد افراد همه توان خود را روی تخریب انسان های موفق می گذارند و برای این منظور برخی موارد کاملا بی ربط را هم به هم ربط می دهند.
عدم عزت نفس یعنی وقتی انگشت تان درد می کند، آن را به هر نقطه ای از بدن خود که بزنید، درد می کند و دلیل آن این است که خود را بی عرضه می پندارید. بخش عمده ای از عدم عزت نفس در وجود ما به دوران کودکی ما باز می گردد، این را نیز باید بگویم که الان هم همانند دوران کودکی اگر دارای عزت نفس نباشید کسی شما را تایید نمی کند. ذکر این نکته ضروری است که عزیزترین افراد ما معمولا ضد حال ترین اشخاص در زندگی ما هستند. گاهی سرکوفت های عزیزان ما مانند پدران، مادران و دیگران باعث عدم عزت نفس و حتی اعتماد به نفس ما می شوند. بسیاری از آدم ها که موفق به رد شدن از مراحل گوناگون شدند در اینجا از رفتن به مرحله بعد بازماندند. اینکه هیچ توجهی به شماتت و تمسخر دیگران نداشته باشید، کار بسیار سختی است. هر کس بتواند از این مرحله سخت عبور کند، پیروز شده است. ما در دوران کودکی باختیم چون سن کمی داشتیم اما چرا باید امروز نیز بازنده شویم؟ معمولا این افراد در این مرحله خود را خالی می کنند و روحیه خود را برای ادامه از دست می دهند.
بی رگ دوست داشتنی!
این افراد این سوال را می پرسند در چنین شرایطی با اطرافیان خود چگونه رفتار کنم؟ آیا با آنها دعوا کنم؟ نه، دعوا نکن چرا که تو نمی توانی خانواده خود را عوض کنی و تنها باید مقاومت کنی. خدا به این دلیل دو گوش به انسان داده که وقتی از یک طرف حرف نامربوط شنیدی از گوش دیگر آن را به بیرون برانی. اگر خیلی طعنه و کنایه ها زیاد بود و نتوانستی تحمل کنی برو یک سیب زمینی پوست بکن، آنگاه درخواهی یافت که با اینکه هیچ رگی در او وجود ندارد از محبوبیت بسیار بالایی برخوردار است! با اطرافیان منتقد خود به صورت سیب زمینی وار رفتار کن. وقتی طایفه در یک مسیر عبور می کند و تو در مسیر دیگری هستی برای همراهی آنها با خود به دنبال مقبول ترین چیز نزد آن برو. با توجه به اینکه در حال حاضر پول بسیار از اهمیت بالایی نزد همه مردم برخوردار است، اگر روزی بتوانی به فردی متمول تبدیل شوی برخورد آنها با شما زمین تا آسمان متفاوت خواهد شد. وقتی به پول دست یابید، همه دشمنان شما تبدیل به دوست شما می شوند.
مطلب آخر اینکه معمولا افرادی که در آستانه ازدواج هستند برای آنکه در زندگی زناشویی به خوشبختی دست یابند تصمیم به قطع کردن پای دیگران از زندگی خود می گیرند. تجارت همچون ازدواج است. آدمی در تجارت به خوشبختی می رسد که پای دیگران را از کار خود قطع کند چرا که آنها با اعتماد به نفس بیل گیتسی تو را بدبخت خواهند کرد.
بنابراین نتیجه می گیریم تغییر باید از من اتفاق می افتد و من باید به خودم حق زندگی و بزرگی بدهم اگر من خودم را بزرگ ندانم اصلا حق ندارم که بزرگ شوم. وقتی خداوند در قرآن کریم مرا تکریم کرده چرا من نباید خود را تکریم کنم. جامعه ای که در آن فقر ارزش است و جامعه ای که در آن افراد پولدار را گناهکار می پندارد، در این جامعه سعی کنیم با واقعیت ها زندگی کنیم. من اگر پولدار بشوم هم همسر خوبی هستم، من پدر خوبی هستم، من پسر خوبی هستم و ….